لبِ گلخانه نشستی ولبت خندان بود
گلِ نرگس، نفَسی مست ِ مسیحایت شد
دفترِ خاطره ،آغوشِ محبّت بگشود
قلمِ عشق، بلغزید و فریبایت شد
ساحلِ غمزده ی دل ، شبِ رویایی شد
موجِ شادی، سر و تن،رهزنِ دریایت شد
دستکِ شوق کشیدی به سر و رویِ دلم
سینه و چشم و نَفَس ، عاشقِ شیدایت شد
صبجگاهان که شمیمِ خوشِ رویت تابید
بوته ی معرفت از شوق ، شکوفایت شد
سالها تیرِجدایی، پر و بالم بشکست
مرهمِ وصلِ طلب کرد ومهیایت شد
"وامق" از روزنه ی نور به بیرون نگریست
ای عجب ! عاشقِ آن زلفِ چلیپایت شد
برچسب : نویسنده : hassanvamegh بازدید : 195